گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۶

 

کسی که چون مژه عبرت دلیل روشنش افتد

به خاک تا نگرد چشم خم به‌گردنش افتد

خوش است ناز تجرد به دیده‌ها نفروشی

خجالت است که عیسی نظر به سوزنش افتد

غبار سعی معاش آنقدر مخواه فراهم

[...]

بیدل دهلوی