×
ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶
آب رویم برده ای و آتش اندر من زده
من چو داغ از داغ عشق تو در آتش تن زده
آینه بردار و بنگر تا ز روی و موی خویش
آتشی با دود بینی آتش اندر من زده
خرمن صبرم بدان بر باد شد کز زلف تو
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۴
ماهتابی هست و ابرش دست پیرامن زده
در فراقش دست دل هر کس به پیراهن زده
گر نمیتابد مه رویش به ما تدبیر چیست؟
آتش دل شعلههای هجر در خرمن زده
گر چه طوفان فراق دوست کاری مشکل است
[...]