گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

دام نیرنگ تو نازم که به بند افتاده است

گردن ما و به پای تو کمند افتاده است

می زند گوی و دلم خون که به جولانگه او

تا سر کیست که در پای سمند افتاده است

می برم رشک به دشمن چه توان کرد که دوست

[...]

یغمای جندقی