گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

جهان آرا شدی چون ماه و ننمودی به من خود را

چو شمع ای سیم تن زین غصه خواهم سوختن خود را

بیا بر بام و با من یک سخن زان لعل نوشین کن

که خواهم بر سر کوی تو کشتن بی سخن خود را

من از دیوانگی تیغ زبان با چرخ خواهم زد

[...]

محتشم کاشانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰

 

ازان چون شمع می کاهم درین محفل تن خود را

که از ظلمت برون آرم روان روشن خود را

نماند نامه ناشسته در دست سیه کاران

به صحرای قیامت گر فشارم دامن خود را

ز عمر برق جولان آن قدر فرصت طمع دارم

[...]

صائب تبریزی