گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

چو نیست بخت که شب روی روشنت نگرم

فروغ شمع فتاده به روزنت نگرم

پس از وفات به خاکم خرام بهر خدای

که گرد خویش نشسته به دامنت نگرم

پر از دعاست چو طومار دست من عمریست

[...]

جامی