گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

دل، در برم گرفت و پی یار من برفت

لب بوسه داد و جان و روان از بدن برفت

چون دید دل، که قافله اشک می‌رود

با کاروان روان شد و از چشم من برفت

بلبل شنید ناله من، در فراق یار

[...]

سلمان ساوجی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مرثیهٔ برادر خود میگوید

 

یعنی صفیقلی، که چو گل زین چمن برفت

غلطان بخون چو اشک من، از چشم من برفت

در بوستان وزید دگر باد مهرگان

ریحان برفت و لاله برفت و سمن برفت

زلف بنفشه، طره ی سنبل، شکن گرفت؛

[...]

آذر بیگدلی