گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۹

 

تاب در ناف غزالان ختن افتاده است

زان گره کز زلف او در کار من افتاده است

هر که دارد فکر یوسف، گرچه در کنعان بود

مست در آغوش بوی پیرهن افتاده است

دست گستاخی ندارد خار شرم آلود من

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

مست و بیخود شوخ من افتاده است

بر زمین همچون چمن افتاده است

هر که در تعریف خود کوشد مدام

بر زبان خویشتن افتاده است

گوهر معنی نمی جویند خلق

[...]

جویای تبریزی