گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

دل نه خرم، سبزه و گل در نظر خرم چه سود

دردرون جان جراحت بر برون مرهم چه سود

صورت آدم تن و معنیش جان روشن است

معنی آدم نداری صورت آدم چه سود

دل پراکنده ست چشم از این و آن بستن که چه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

غافلی می گفت کای بنا بنای خانه ام

ساز محکم ور نه زانم غیر درد و غم چه سود

زیرکی بشنید گفتا چون بنای عمر ما

سخت سست آمد بنای آب و گل محکم چه سود

جامی