گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

دلی دارم که از تنگی درو جز غم نمی‌گنجد

غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمی‌گنجد

چو گرد آید جهانی غم به دل گنجد سریست این

که در جائی به این تنگی متاع کم نمی‌گنجد

طبیبا چون شکاف سینه پر گشت از خدنگ او

[...]

محتشم کاشانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

غمی دارم به دل مدغم که در عالم نمی‌گنجد

دلی دارم به غم توأم که در آدم نمی‌گنجد

ز مرهم‌ها، جراحت‌ها، پذیرند التیام آخر

مرا جان‌سوز زخمی، کاندر او مرهم نمی‌گنجد

الهی ای غم دلبر، فزون گردی به دل گرچه،

[...]

افسر کرمانی