گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۴

 

دلدار مرا بهره به جز غم نفرستاد

بر درد دل سوخته مرهم نفرستاد

چندین شب غم رفت که مهتاب جمالش

نوری به سوی زاویه غم نفرستاد

عمرم به سر آورد به امید می وصل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۶۱

 

بویی ز سر زلف به عالم نفرستاد

کاندر پی او قافله غم نفرستاد

تا طرّه او روز جهان را به شب آورد

مهتاب رخش نور به عالم نفرستاد

فریاد من از دست طبیب است که دانست

[...]

جلال عضد