×
جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۳
آن سفله که مدح را ز ذم نشناسد
فتح از کسر و کسر ز ضم نشناسد
زو در عجبم که چون دم از شعر زند
کو شعر و شعیر را ز هم نشناسد
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰
ما کسی را نشناسیم که غم نشناسد
هست بیگانه مرا آن که الم نشناسد
من و آن غمزه که چون تیغ برآرد ز میان
طایر بتکده و مرغ حرم نشناسد
شرم باد از صنمی، برهمنی را که اگر
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱۴
محو دیدار تو راحت ز الم نشناسد
صورت خوب و بد آیینه ز هم نشناسد
سنگ میزان برهمن شود آن روز تمام
که به هر سنگ رسد کم ز صنم نشناسد
اوست بینا که اگر خاک دهندش به بها
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹
دل برون آرم ازان سینه که غم نشناسد
دست بردارم ازان تن که الم نشناسد
سالک پاکرو آن است که چون ریگ روان
دشت پیما شود و نقش قدم نشناسد