×
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
دلم ز مهر تو آن دم چو صبح دم می زد
که آفتاب رخت در قدم علم می زد
ز جام عشق تو بودم خراب و مست آنروز
که نقش بند قضا، رسم جام جم می زد
به بوی زلف تو آشفته آن زمان بودم
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷
در ازل مهر تو با جان رقم غم میزد
دل آشفته ز سودای خطت دم میزد
وقت ما را که تمنّای رُخَت خوش میداشت
باز سودای سر زلف تو بر هم میزد
تا عَلَم برکشد از عالم جان فتنهٔ عشق
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۰ - آغاز قصهٔ شاه و درویش
سرو قدی که چون قدم میزد
هر قدم عالمی به هم میزد
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۴ - جستن کبوتر شاه بر درویش و نامه نوشتن به بال او
هرگه از سوز دل رقم میزد
آتش اندر نی قلم میزد
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲
هنوز خسته دلم راه عدم می زد
که با گلوی خراشیده بانگ غم می زد
قضا هنوز نیفکنده بود طرح کنشت
که کوس بی ادبی بر در صنم می زد
هنوز حسن نگاری ندیده بود صلاح
[...]