گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

چه شب است این که درو خون ستم ریخته اند

بر شکر ریز دعا زر کرم ریخته اند

موکب قدر رسید و به ره قدر سپاس

آب صد جشن جم و عید حرم ریخته اند

لشگر ظلم، سحرگه به شبیخون دعا

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

چون ترا غالیه بر گرد رقم ریخته اند

بر زر روی من از اشگ درم ریخته اند

تا رقم زد خط رخسار ترا کاتب صنع

عاشقان روح بر آن شکل رقم ریخته اند

نیل خط و بقم روی تو در دور سرشگ

[...]

مجیرالدین بیلقانی