گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۲

 

جان رفت و دل مقید صد غم بود هنوز

تن خاک گشت و دیده پر از نم بود هنوز

هرگز نرفت از دل ما خارخار وصل

داغ بهشت بر دل آدم بود هنوز

صد شاخ گل دمید و ورق کرد زرد و ریخت

[...]

اهلی شیرازی