گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷

 

دلم ز سوز جگر دم به دم بمی‌سوزد

کدام دل که ز سر تا قدم بمی‌سوزد

عجب ز مردمک دیده مانده ام که مدام

میان آب دو چشم است و هم بمی‌سوزد

ز آه من دمِ باد صبا نمی فسرَد

[...]

حکیم نزاری