گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۷

 

پایمالیم و فارغ ازگله‌ایم

سر به بالین شکر آبله‌ایم

منزل و مقصدی معین نیست

لیک در فکر زاد و راحله‌ایم

همه چون اشک می‌رویم به خاک

[...]

بیدل دهلوی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۸

 

عشق چوپان بُوَد و ما همه عالَم گَله‌ایم

حُسن قصاب و به کشتن همگی یکدله‌ایم

وسعت حوصلهٔ کون و مکان یک نفس است

تا نگویند به ما خلق که بی‌حوصله‌ایم

زلف تو سبحه مسلم شد و زنار مغان

[...]

آشفتهٔ شیرازی