گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

جانا نظری فرما کز جان رمقی مانده‌ست

واکنون غم کارم خور کآخر نسقی مانده‌ست

از شرم رخ چون مه وآن عارض گلرنگت

مه در کلفی رفته گل در عرقی مانده‌ست

کردی به دلم دعوی وآن نیز فدا کردم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷

 

از دفتر عمر ما یکتا ورقی مانده‌ست

کز غیرت لطف آن جان در قلقی مانده‌ست

بنوشته بر آن دفتر حرفی ز شکر خوشتر

از خجلت آن حرفش مه در عرقی مانده‌ست

عمر ابدی تابان اندر ورق بستان

[...]

مولانا