گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۴

 

من راز غم عشق تو گفتن نتوانم

درّیست گرانمایه و سفتن نتوانم

داری خبر از حال من خسته که شبهاست

کز دست غم هجر تو خفتن نتوانم

من غنچه شوقم به تن باغ ارادت

[...]

جهان ملک خاتون