گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷

 

آن را که غمی باشد و گفتن نتواند

شب تا به سحر نالد و خفتن نتواند

از ما بشنو قصه ما، ورنه چه حاصل؟

پیغام که باد آرد و گفتن نتواند

بی بوی وصالت نگشاید دل تنگم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۰۳

 

آن را که غمی باشد و گفتن نتواند

شب تا به سحر نالد و خفتن نتواند

از ما بشنو قصّه ما ورنه چه حاصل

پیغام که باد آرد و گفتن نتواند

بی بوی وصالت نگشاید دل تنگم

[...]

جلال عضد