گنجور

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

دوش لعلت نفسی خاطر ما خوش می‌کرد

دیده می‌دید جمال تو و دل غش می‌کرد

روی زیبای تو با ماه یکایک می‌زد

سر گیسوی تو با باد کشاکش می‌کرد

سنبل زلف تو هرلحظه پریشان می‌شد

[...]

عبید زاکانی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۶ - روایت معراج

 

به زیر لب نفسی ذکر العطش می‌کرد

دمی دگر ز عطش زیر تیغ غش می‌کرد

صامت بروجردی