گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

ز غم گر سوختم، نزدیک یار مهوش خویشم

شدم خاکستر، اما همنشین آتش خویشم

بهر جا باشد او، من دور گرد آن سر کویم

خیالش تا بدل جا کرده، من هجران کش خویشم

فلک را نیست جرم،این اضطراب از خویشتن دارم

[...]

واعظ قزوینی