×
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
شکسته شد دل و شادست جان خستهٔ ما
که یار نیست جدا از دل شکستهٔ ما
چو روز حشر برآریم سر ز خواب اجل
به روی دوست شود باز چشم بستهٔ ما
نشست آتش دل چهره برفروز ای شمع
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
نشد درست به هندوستان شکستهٔ ما
نماز بود در او، کار دست بستهٔ ما
جدا شدیم ز همصحبتان، خوش آن روزی
که بود دستهٔ گل را حسد به دستهٔ ما
به خانه نیست که بتوان نمودنش به طبیب
[...]