گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۳

 

غبار ما به جز این پر شکستنی‌که ندارد

کجا رود به امید نشستنی‌که ندارد

هزار قافله پا درگل است و می‌رود از خود

به فرصت و نفس بار بستنی‌که ندارد

چه زخمهاکه نچیده‌ست دل به فرقت یاران

[...]

بیدل دهلوی