×
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸
چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را
به شست عشق دست آورد جان بت پرستش را
به گوش دل بگفت اقبال رست آن جان به عشق ما
بکرد این دل هزاران جان نثار آن گفت رستش را
ز غیرت چونک جان افتاد گفت اقبال هم نجهد
[...]
۱۱ بیت
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴
بهار خط، گل و می شد، نگاه فتنه مستش را
سیه مستی دوبالا گشت، چشم میْپرستش را
۱ بیت
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۵
هجوم گریهٔ تلخ و خروش ناله های من
شکر خواب بهاران شد، غزال شیر مستش را
زگلشن بوی خون تازه دل بر دماغم زد
دهان غنچهٔ گستاخ، بوسیده ست، دستش را
۲ بیت