گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۶

 

اشک لعلی است روان بر رخ چون زر که مراست

بحر و کان را نبود این زر و گوهر که مراست

حرف حق گرچه بلندست ز من چون منصور

سردارست بسامانتر ازین سر که مراست

هر قدر بیش خورم، کم نشود خون جگر

[...]

صائب تبریزی