گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴

 

نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان

به خوبی در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان

چو آمد در دل و دیده خیالت آشنا بنشست

ز ملک خویش سلطان را بدر کردن توان؟ نتوان

مرا این دوستی با تو قضای آسمانی بود

[...]

عراقی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۲

 

به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان

چو او باشد بغیر از او نظر کردن، توان؟ نتوان

ز سودای کنار او حذر می‌کردم از اول

کنون چون در میان رفتم حذر کردن، توان؟ نتوان

سرم در دام و تن در قید و دل دربند مهر او

[...]

اوحدی