گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲

 

با من از شادی وصل تو اثر چیزی نیست

دل ریشست و تن زار و دگر چیزی نیست

دل من بردی و گویی که: ندانم که کجاست؟

از سر زلف سیاه تو به در چیزی نیست

سینه را ساخته بودم سپر تیر غمت

[...]

اوحدی