گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰۲

 

به ناز هر نفسی سوی من گذر چه کنی؟

همین که این دل من خون کنی، دگر چه کنی؟

اگر چنین که تویی نیم شب روی بر بام

تبارک الله تا بر سر قمر چه کنی؟

یکی کرشمه ابروت بهر فتنه بس است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۵

 

با فقر و فنا، چون فقرا سر چه کنی؟

از باده تقلید، گلو تر چه کنی؟

چون نیست تو را ترشح رحمت حق

مانند سحاب، خرقه در بر چه کنی؟

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۶

 

ای پنجه‌قوی شکار لاغر چه کنی

از ذلت نفس، خاک بر سر چه کنی

بر اوج محبت چو هما بسیارست

در چاه هوس، صید کبوتر چه کنی

قدسی مشهدی