گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

شبم خیال تو بس، با قمر چه کار مرا

من و چو کوه شبی، با سحر چه کار مرا

من آستان تو بوسم، حدیث لب نکنم

چو من به خاک خوشم، با شکر چه کار مرا

نبینم آن لب خندان ز بیم جان یک ره

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

نشسته در ظلمم با قمر چه کار مرا

چراغ تیره شبم با سحر چه کار مرا

مسیح وار کند سیر بر فلک روحم

به این طلسم فروبسته در چه کار مرا

چو ذره محرم جاوید آفتاب شدم

[...]

نظیری نیشابوری
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴

 

به زهر تشنه لبم با شکر چه کار مرا

دراز باد شبم با سحر چه کار مرا

مرا نشاط تماشا بس از بهشت وصال

به قیمت کم و بیش ثمر چه کار مرا

ز بهر کاوش دل اهل درد نیش طلب

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲

 

ز خود برآمده ام، با سفر چه کار مرا؟

بریده ام ز جهان، با ثمر چه کار مرا؟

درین جهان به مرادی کز آن جهان طلبند

رسیده ام، به جهان دگر چه کار مرا؟

چو خاک شد شکرستان به مور قانع من

[...]

صائب تبریزی