×
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۷
بزم رقصی زا ن نگار سیمبر می خواستیم
پیچ و تاب زلف با موی کمر می خواستیم
تا زبان شکوهٔ بیداد را سامان دهیم
غنچه آسا یک بغل لخت جگر می خواستیم
می کند فیض ریاضت نفس کافر را علاج
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۸
تا به معراج فنا یعنی شهادتگاه عشق
بال و پر از شعله مانند شرر می خواستیم
شوخ چشمی را ز حد برداشت شمع بزم یار
ما چراغ خلوت از خود چون گهر می خواستیم
حسن پاک آفتابم در خور هر دیده نیست
[...]