گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۸

 

ابر می بارد و من بار سفر می بندم

چشم می گرید و من از تو نظر می بندم

چشم گریان به لبش داشته، یعنی در راه

بر سر آب روان پل ز شکر می بندم

جان گسسته ست گره می زنمش از گریه

[...]

امیرخسرو دهلوی