گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

صبحدم تا شده بیرون ز افق، خاور مهر

رفت جان بر سر مهر و دل من در بر مهر

ظاهر و باطن معشوق به هم دارد جنگ

دل او صورت قهر و تن او پیکر مهر

شهر خالی است ز خوبان و دل ظالم سخت

[...]

سعیدا