گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

با من ز تو یادگار جز درد نماند

دور از تو ز من جز نفسی سرد نماند

هجری که ز من خون جگر خورد بزیست

صبری که مراعات دلم کرد نماند

مجیرالدین بیلقانی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲

 

شدم هلاک و ز من جز دریغ و درد نماند

بباد رفت غبارم چنانکه گرد نماند

گذشت رقص کنان جان چو کرد از خود یار

بکوی او چه حریفان هرزه گرد نماند

کجا شد از می وصل تو سرخ رویی من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۹

 

به مهر او اثرم جز دریغ و درد نماند

بباد رفت غبارم چنانکه گرد نماند

گذشت رقص کنان جان چو کرد یاد از خود

که نزد او چو حریفان هرزه گرد نماند

نماند از می وصل تو سرخرویی من

[...]

اهلی شیرازی