گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳

 

مشنو که: از کوی تو من هرگز به در دانم شدن

یا خود به جور از پیش تو جایی دگر دانم شدن

زان رخ چراغی پیش دار امشب، که بر من از غمت

شب نیک تاریکست با نور قمر دانم شدن

چون خواهم از زلفت کمر گویی که: داغی بس ترا

[...]

اوحدی