گنجور

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۸

 

چو دوستان تو را بر تو دل بیازارم

چه حسن عهد بود پیش نیکمردانم

بلی حقیقت دعوی دوستی آنست

که دشمنان تو را بر تو دوست گردانم

سعدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

گر از ره تو بود خاک را گهر دانم

وراز کف تو بود زهر را شکر دانم

کسی که سیر درین ره (کند) اگر شترست

بسوی کعبه قرب تو راهبر دانم

ورم بکعبه قرب تو راهبر نبود

[...]

سیف فرغانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۶

 

حدیث لعل تو را گرچه مختصر دانم

غنیمت است که از هیچ بیشتر دانم

به خواب راحتم آسودگی شود بالین

وطن گداخته ام لذت سفر دانم

به زخم کاری دوری تپیدنم اولی

[...]

اسیر شهرستانی