گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۹

 

جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن

آنک آموخت مرا همچو شرر خندیدن

گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم

عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن

بی جگر داد مرا شه دل چون خورشیدی

[...]

مولانا
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷۷

 

کار دریاست ز هر موج خطر خندیدن

رو نکردن ترش از تلخ، شکر خندیدن

شیوه زنده دلان است درین باغ چو گل

همه شب غنچه شدن، وقت سحر خندیدن

می کند خرده جان سفری را باقی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷۸

 

چند چون مردم کوتاه نظر خندیدن؟

در شبستان فنا همچو شرر خندیدن

صبح جان بر سر یک چند دم سرد گذاشت

عمر کوتاه کند همچو شرر خندیدن

نوحه شهپر شاهین اجل می آید

[...]

صائب تبریزی