×
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶
مگو چو لب بگشایی که خنده برشکر است این
نه خنده قفل گشادن ز حقه گهر است این
مده فریب که رست از رخم به باغ تو گلها
به خار هر مژه ام بسته پاره جگر است این
تنم چو موی شد و موی حلقه کاش درآری
[...]
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۱ - مشورت کردن برادران با یکدیگر که چه حیله سازند که یوسف را از پیش پدر دور سازند
دگر یک گفت قتل دیگر است این
چه جای قتل ازان هم بدتر است این