گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶

 

ز بسکه ماند دل و چشم من در آتش و آب

گشاده در دل و در چشم من بر آتش و آب

به نیک و بد ز دل و چشم من جدا نشود

چگونه باشد چشم و دل اندر آتش و آب

چرا دو عارض و چشم مرا مرصع‌ کرد

[...]

امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در مدح سید عمید سیدالشعرا ابوطالب محمد ناصری علوی

 

بتی که گر فکند یک نظر بر آتش و آب

شود ز لطف جمالش مصور آتش و آب

کرشمه‌ای گر ازو بیند آب و آتش هیچ

شود ز چشمش بی‌شک معبهر آتش و آب

ز سیم و شکر روی و لب آن کند با من

[...]

سنایی
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - نیز در ستایش گوید

 

تویی که تیغ ترا شد مسخر آتش و آب

فگند هیبت تو زلزله در آتش و آب

چه باک از آتش و آبت ؟ که چون خلیل و کلیم

ترا شدند مطیع و مسخر آتش و آب

حسام تست ، که اندر مواقف پیکار

[...]

وطواط