×
        
        
    
                صائب » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۶۷
دلاوران که صف کارزار می شکنند
به خون گرم من اول خمار می شکنند
هنوز ساقی محجوب ما نمی داند
که دلبران ز لب خود خمار می شکنند
چه حاجت است به می بزم زهدکیشان را؟
[...]
                                ۳ بیت
                            
                            
                            
