گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۷

 

که این باره رخشنده تخت من است

کنون کار بیدار بخت من است

فردوسی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

آن سست وفا که یار دل‌سخت من است

شمع دگران و آتشِ رخت من است

ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف

جرم از تو نباشد گنه از بخت من است

سعدی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

دل جگر سوخته از جان سیه بخت من است

جان هم آغشته بخون از دل جان سخت من است

صورت حال چه پوشم که عیانست مرا

هرچه در آینه خاطر یک لخت من است

شمع روی تو که در خرمن گل آتش زد

[...]

اهلی شیرازی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

هر چند که پشت خم تخت من است

در روی زمین برهنگی رخت من است

با اینهمه جور چرخ و بی مهری ماه

خورشید فلک ستاره بخت من است

فرخی یزدی