گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲

 

بزرگ دولت آن کز درش تو آیی باز

بیا بیا که به خیر آمدی کجایی باز

رخی کز او متصور نمی‌شود آرام

چرا نمودی و دیگر نمی‌نمایی باز

در دو لختی چشمان شوخ دلبندت

[...]

سعدی