گنجور

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷

 

غم با دلت آشناست ای فیض

جانت هدف بلاست ای فیض

هر درد و غمی که روز و شب زاد

بر جان و دلت قضاست ای فیض

هر فتنه که از سپهر آید

[...]

فیض کاشانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۶

 

ای بی خبر مسوز نفس در هوای فیض

بی چاک سینه نیست چو صبح آشنای فیض

ای‌ دانه کلفت ندمیدن غنیمت است

رسوا مشو به ‌علت نشو و نمای فیض

تنها نه رسم جود و کرم در جهان نماند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۷

 

خلقی است شمع‌وار در این قحط جای فیض

قانع به اشک و آه ز آب و هوای فیض

بیهوده بر ترانهٔ وهم و گمان مپیچ

قانون این بساط ندارد نوای فیض

از صبح این چمن نکشی ساغر فریب

[...]

بیدل دهلوی