گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۲

 

بس است، این همه زاهد مکن ادای خنک

چو صبح چند به دوش افکنی ردای خنک

ز خاک پای صبوری به عشق آن دیدم

که چشم موسم گرما ز توتیای خنک

زنم ز خون هوس، آب آتش دل را

[...]

سلیم تهرانی