گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

هرگز ز جان من غم سودای او نرفت

وز خاطر شک تمنای او نرفت

آن دل سیاه باد که سودای او نپخت

وان سر بریده باد که در پای او نرفت

با این همه جفا که دل از دست او کشید

[...]

کمال خجندی