گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

امشب که چشم من به ته پای او بخفت

جان رخ نهاده بر رخ زیبای او بخفت

شب تا به صبح دیده من بود و پای او

چشمم نخفت هیچ، ولی پای او بخفت

مردم ز دیده در طلبش رفت و آن نگار

[...]

امیرخسرو دهلوی