گنجور

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

دوشم غم تو ملک سویدا گرفته بود

دودم ز سینه راه ثریا گرفته بود

جان را ز روی لعل تو در تنگ آمده

دل را ز شوق زلف تو سودا گرفته بود

میدید شمع در من و میسوخت تا به روز

[...]

عبید زاکانی