×
        
        
    
                عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۸
جان را چو ز رفتن تو آگاهی شد
دل در سر نالهٔ سحرگاهی شد
کو آن همه دولت تو ای گنج زمین
کی دانستی که اینچنین خواهی شد
                                ۲ بیت
                            
                            
                            سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴
قرصِ خورشید در سیاهی شد
یونس اندر دهانِ ماهی شد
                                ۱ بیت
                            
                            
                            وحشی بافقی » دیوان اشعار » مثنویات » در هجو کیدی
قلمم باز در سیاهی شد
تو دگر چون سفید خواهی شد
                                ۱ بیت
                            
                            
                            