گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۸

 

جان را چو ز رفتن تو آگاهی شد

دل در سر نالهٔ سحرگاهی شد

کو آن همه دولت تو ای گنج زمین

کی دانستی که اینچنین خواهی شد

عطار
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴

 

قرصِ خورشید در سیاهی شد

یونس اندر دهانِ ماهی شد

سعدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۸۱ - در صفت شیخ مرشد

 

هر که با او نشست شاهی شد

وانکش آمد به دست ماهی شد

اوحدی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » مثنویات » در هجو کیدی

 

قلمم باز در سیاهی شد

تو دگر چون سفید خواهی شد

وحشی بافقی