گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۵

 

برتافت رخ چو آینه آنماه چون کنم

نبود مجال دم زدنم آه چون کنم

ره در دلم نمیدهد آن بت بهیچوجه

سنگین دل است در دل او راه چون کنم

دستش بدست ساقی و زلفش بچنگ غیر

[...]

اهلی شیرازی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

آهم شنید و رنجه شد آن ماه چون کنم؟

دیگر نماند جای نفس، آه چون کنم؟

طفلست و شوخ و بی خبر از درد عاشقی

او را ز حال خویشتن آگاه چون کنم؟

خواهم گهی بخاطر او بگذرم ولی

[...]

هلالی جغتایی