گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵

 

گر ز من جان طلبد دوست، روانی بدهم

پیش جانان نبود حیف؟ که جانی بدهم

غلطم، چیست سر و جان و دل و دین و درم؟

زشت باشد که چنین‌ها به چنانی بدهم

دل تنگم، که ازین پیش به هر کس رفتی

[...]

اوحدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

من دل بوفای دلستانی بدهم

وز بهر دلش ترک جهانی بدهم

گفتم که بده کام من ای سرو روان

گفتا که بده جان که روانی بدهم

خواجوی کرمانی