گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

روی می‌تابد ز من گر ماه تابان گویمش

می رود از پیشم از سرو خرامان گویمش

می خورد خون دلم گر گویمش جان منی

می شود از چشم من پنهان اگر جان گویمش

با چنین حسنی که رشک از لطف آن دارد ملک

[...]

فضولی